عارض افروختن (اَ بُ دَ) کنایه از غضبناک شدن و خشمگین گشتن ادامه... کنایه از غضبناک شدن و خشمگین گشتن لغت نامه دهخدا
عارض افروختن تاوریدن زبانزد فرزانی، روی دادن، داد خواستن غضبناک شدن خشمگین گشتن ادامه... تاوریدن زبانزد فرزانی، روی دادن، داد خواستن غضبناک شدن خشمگین گشتن فرهنگ لغت هوشیار
عارض افروختن ((~. اَ تَ)) کنایه از خشمگین شدن ادامه... کنایه از خشمگین شدن تصویر عارض افروختن فرهنگ فارسی معین